07:00 23461
|
|
النا در تاریخ است، اما به محض ورود او به رستوران، او آرزو می کرد که او را به سمت چپ حرکت دهد. تاریخ او خسته کننده و غیرمنتظره بود زیرا همه ی آنهایی که می خواستند در مورد خودش صحبت کنند خودش بود و چقدر پول داشت. حتی پیشخدمت از خنده ی آن مرد خسته شد. با این حال، او سفت شد و به حمام رفت تا از آن مراقبت کند، اما شب نگذشته بود، زیرا پیشخدمت او را دید و به او ملحق شد تا او را به آنچه او می خواست، بدهد - فاک خوب و جیز بر روی الاغ او