12:10 14504
|
|
لین نیاز به پول نقد داشت و دوست پسرش چیز عجیبی پیشنهاد کرد. او به او در مورد یک گفت که در عمارت زندگی می کرد که نیاز به گوشت تازه ای برای خوردن بر روی کسش داشت. او رفت و با ملاقات کرد، که بر او غلبه کرد و پاهایشان را بیدار کرد تا او برود.